دسته بندی : افات زبان
موضوع : حکایت اخلاقی
حرافی
گویند : حضرت سلیمان یکی از یاران جنی خود را برای کاری فرستاد یک نفر را در پی او روانه کرد تا از کرده ها و گفته ها ی او برایش خبر بیاورد وقتی ان مامور باز امد گفت ان مامور باز امد گفت ان یار جنی وارد بازار شد سرش را به سوی اسمان بلند کرد سپس نگاهی به مردم کرد و بعد سرش را به زیر انداخت وقتی ان یار امد سلیمان از او پرسید چرا در بازار سرت را به طرف اسمان بلند کردی او گفت تعجیب کردم از این که ملائکه بالای سر این مرد هستند و ان ها با سرعت بسیار حرف میزدند بی حساب میگفتند و عمل میکردند
منبع :inapply.com